فوری گفتم سلام دوستت دارم وقتشه وقت رسیدن وقتشه زنگ بزن تلفن بزن آه چه روزی بود اون زنگ زد ما به هم مجتاجیم مثل ماهی به آب خدای من اون زنگ زد و من از خوشحالی 2 متر به هوا پریدم منتظر بودم یک زنگ بزنه یه تلفن تا دنیام از این رو به اون رو بشه انتظار تمام شد چه لحشه قشنگی بود وقتی تلفن به صدا درامد و گفت سلام حالت خوبه اون روز برام مثل یک معجزه بود پس از مدتها جدایی پس از سالها سختی و عذاب آه خدایا اون با این تلفن زدن به من زندگی دوباره بخشید گویی کوهی از خستگی که سالها بر روی دوشم بر روی همه زندگیم افتاده بود ناگهان برداشته شد و من مثل یک پر سبک و راحت شدم یادم نمیاد چقدر شاد بودم اما فقط میدونم مثل یه بچه نوزاد که تازه روز اول تولدش هست زنده شدم خدایا چقدر در این دوران هر 2 تا مون رنج کشیدیم ما به هم رسیدیم و همدیگر را در آعوش گرفتیم و بوسیدیم و بوسیدیم و بوسیدیم انروز پس از سالها دوری و جدایی دیداری بود که قابل وصل نیست من و او تا به هم دوباره پس از جدایی برسیم چقدر دربدری کشیدیم ما به هم رسیدیم ما به هم محتاجیم ما به هم رسیدیم و همین یه تلفن زدن کافی بود تا کوله باری از سختیها تا ناکامیها از بین بره سرنوشتمون تغیر منه و ما به کهکشانها برسیم......